محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

روزهای زندگی من

محمد جون و روند مستقل شدن یه طوری جدی تر

سلام گل پسری عزیزم الان که دارم برات این پست رو تایپ میکنم شما به همراه باباجون لالا کردین عزیزم این روزا واسه من و شما خیلی پر کار بوده تو هفته ای که دیگه کم کم داریم تمومش می کنیم مامانی بالاخره تصمیم جدی برا از پو شک گرفتن شما اتخاذ کرد استارت اولش خیلی سخت بود با دلهره و اظطراب برا هردو مون همراه بود با اینکه من خیلی راحت باهت برخورد میکردم ولی شما دچار استرس میشدی و خوب همکاری نمی کردی یعنی فکر می کردی اگه پوشک یا لباس نداشته باشی کار بدیه که خودتو کنترل نکنی واسه همین تا جایی که میتونستی خودتو کنترل میکردی و مثانه تو پر نگه میداشتی تازه بهت که خیلی فشار میومد قطره قطره مثانتو تخلیه می کردی ...
19 مرداد 1391

اولین تجربه مهد

سلام عزیزم مامانی یه چند وقتیه تو فکر اینم که آیا فرستادن بچه ها تو سن و سال شما به مهد کودک هر از گاهی واسه تنوع و سرگرمی و آموزش خوبه یا بد؟ گاهی اوقات شما اینقده نق و نوق میکنی و رویه یه خواستت سماجت می کنی که همه اون روز منو در گیر می کنی یا گاهی پیش میاد که من این قده کار دارم و برنامه دارم اما به خاطر شما مجبورم از یه سری کارا و برنامه هام صرف نظر کنم و بیشتر وقتمو با شما سپری کنم این خیلی خوبه, من آرزویه داشتن چنین لحظات شیرین با هم بودن رو داشتم اما گاهی دیگه فکر می کنم از خودم فراموش کردم و همه زندگیم شدی شما عزیزم یه چند وقتیه به این موضوع خیلی فکر می کردم اما ریسک تجربه کردنشو نمی پذیرفتم از ی...
12 مرداد 1391
1